اللهم عجل لولیک الفرج
با سلام و عرض خوش آمد گویی خدمت شما دوست و همراه گرامی امید است که با نظرات زیبایتان ما را یاری نمایید

شنبه

در ستایش امام حسین علیه السلام

اى كه به عشقت اسیر خیل بنى آدمند
سوختگان غمت با غم دل خرمند
هر كه غمت را خرید عشرت عالم فروخت‏
با خبران غمت بى خبر از عالمند
در شكن طره‏ات بسته دل عالمى است
و آن همه دل بستگان عقده گشاى همند
یوسف مصر بقا در همه عالم توئى‏
در طلبت مرد و زن آمده با درهمند
تاج سر بوالبشر خاك شهیدان تست
كاین شهدا تا ابد فخر بنى آدمند
در طلب اشك ماست رونق مرآت دل‏
كاین درر با فروغ پرتو جام جمند
چون به جهان خرمى جز غم روى تو نیست‏
باده كشان غمت مست شراب غمند
عقد عزاى تو بست سنت اسلام و بس‏
سلسله كائنات حلقه این ماتمند
گشت چو در كربلا رایت عشقت بلند
خیل ملك در ركوع پیش لوایت خمند
خاك سر كوى تو زنده كند مرده را
زانكه شهیدان او جمله مسیحا دمند
هر دم از این كشتگان گر طلبى بذل جان
در قدمت جان فشان با قدمى محكمند
سرّ خداى ازل غیب در اسرار تست
سرّ تو با سرّ حق خود ز ازل توأمند
محرم سرّ حبیب نیست به غیر از حبیب‏
پیك و رسل در میان محرم و نامحرمند
در غم جسمت دلا اشك نبارد چرا
كاین قطرات عیون زخم ترا مرهمن

چهارشنبه

در انتظار آب

تشنه است و نگاه غمبارش
خورده با چشم نخل‌ها پیوند
روشناى دو چشم معصومش‏
مى‏كشد آفتاب را در بند
* * *
منتظر ایستاده تا آید
از ره آن یكه تاز بى پروا
مى‏شود لحظه لحظه از هر نخل‏
حال سقاى خویش را جویا
شادمانه به خویش مى‏گوید
بى شك آن رفته، باز مى‏آید
وعده آب داده او با من‏
سوى این خیمه باز، مى‏آید
* * *
تشنگى رفته رفته مى‏كاهد
قدرت استقامت او را
مضطرب ایستاده مى‏كاود
چشم او خیره خیره هر سو را
* * *
نخل‌ها را دوباره مى‏بیند
نخل‌هاى شكسته قامت را
بیند افسرده و سرافكنده‏
آن نشان‌هاى استقامت را
* * *
او ز خود شرمسار مى‏پرسد
از چه رو پشت نخل‌ها خم شد
چهره آسمان نیلى فام‏
این چنین تیره از چه ماتم شد
من نمى‏خواهم آب، اى كاش او
نزد من سوى خیمه باز آید
مى‏رود تشنگى ز یادم اگر
باز، بازوى خیمه، باز آید
* * *
آفتاب از سریر نیلی‌ش‏
مى‏كشد نعره‏هاى آتشبار
نفس گرم و زهرناكش را
مى‏دمد او به صحنه پیكار
* * *
گوییا هر چه در زمین است او
تشنه در كوى خویش مى‏خواهد
چون به بانگى كه آتشین است، او
خاك را سوى خویش مى‏خواهد
* * *
كودك خسته همچنان تشنه‏
چشم در راه رفته‏اش دارد
در زمینى كه قحطى آب است‏
چشم او همچو ابر مى‏بارد
غمگنانه به خویش مى‏گوید:
انتظارم به سر نمى‏آید
از غبار كنار شط پیداست‏
رفته من دگر نمى‏آید

ســـلام مــن بــه مـحـرم

ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا

بـه لطـمه‌هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش

بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش

سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی

به چشم کاسه ی خون و به شال ماتم مـهـدی

سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش

به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب

بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب

سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل

بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـامـت اکـبـر

بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر

سلام من به محرم به دسـت و بـازوی قـاسم

به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره‌ی اصـغـر

به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره‌ی اصـغـر

سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه

بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـاشـقـی زهـیـرش

بـه بـازگـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش

سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـیـبش

به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش

سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب

بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب

سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش

سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـان