دعاي شيخ
روزي « يعقوب ليث » بيمار شد. طبيبان او هر كاري كردند، نتوانستند معالجه اش كنند. آنها گفتند: « هر كاري از دست ما بر مي آمد براي درمان تو كرديم اما فايده اي نداشت. حالا بايد از بزرگان دين كمك بگيري، شايد نجات پيدا كني. » بزرگان دربار، شيخ « سهل عبدالله تستري » را خبر كردند و از او خواستند تا دعايي در حق يعقوب كند. شيخ دعا كرد و گفت: « خدايا، سزاي گناهان او را دادي، اينك پاداش عبادت هاي مرا به او بده تا از بيماري نجات پيدا كند.» بعد از اين دعا، يعقوب ليث بلافاصله شفا يافت، تا حدي كه ديگر هيچ دردي احساس نمي كرد. او دستور داد كه هزار دينار بياورند و پيش شيخ بگذارند. شيخ نگاهي به او كرد و گفت: «ما با قناعت كردن و چيزي نگرفتن از ديگران به اين درجه رسيده ايم، نه با حرص زدن و گرفتن.» يعقوب دستور داد ارابه مخصوصي آورند و شيخ را سوار آن كردند تا به خانه اش برگردد. در بين راه، خدمتكار دربار به او گفت: « اي شيخ: اگر آن پول را مي گرفتي و به مردم فقير مي دادي بهتر نبود؟ » شيخ گفت: « بندگان خدا روزي خود را از خداي خويش مي گيرند. نبايد در كار خداوند فضولي كرد. »
0 دیدگاه های شما:
ارسال یک نظر