مروری بر جماران ... ما منتظر خمینی هستیم
امام خمینی: مزاحم مردم جماران شدیم / ... ناگهان صدای فریاد هزاران نفر جمعیت به گوش ما رسید که فریاد میزدند: ما منتظر خمینی هستیم. هیچ جا نمیریم، همین جا هستیم.
اشاره: این ده قدیمی واقع در شمال تهران را تا سی چهل سال پیش حتی همین تهرانیها هم نمیشناختند. «جماران» را میگویم که منطقهای بود دور افتاده و با کوچه باغهای قدیمی وخانههای کوچک خشتی که فقط اهالی بومی در آن گذر میکردند ولی از فروردین 58 به بعد با اتفاقی که در جماران روی داد، آن را میزبان حوادث بزرگ کرده و آنجا را به مرکز توجهات جهانی تبدیل نمود. امام در پی کسالت قلبی از بیمارستان قلب به آن منطقه نقل مکان کرد و در خانه متعلق به «سید مهدی امام جمارانی» اقامت گزید. نام «جماران» در دنیا با نام امام خمینی عجین شده و از همین منطقه ساده و بی پیرایه و همین حسینیه و منزل مسکونی پشت آن بود که سیاستهای استکباری مستکبران به چالش کشیده شد. اینجا زمانی در خانه متعلق به سید مهدی امام جمارانی و حسینیه محقر کنار آن، فردی حضور داشت به واسطه حضور او، «جماران» اتاق فرمان و مدیریت موج انقلاب مستضعفان عالم در قرن بیستم لقب گرفت و تاروپود معادلات سیاسی جهان از همین جا و با کلمات روح بخش امام در هم ریخته شد. امروز پای گفتههای حجت الاسلام والمسلمین امام جمارانی نشسته ایم و از خاطرات آن روزها سخن میگوییم: درباره خانه جماران برای ما صحبت کنید. چه اتفاقی افتاد که شما خانه تان را به امام خمینی اجاره دادید؟بعد از اینکه امام از قم به تهران منتقل شدند برای بیماری شان در بیمارستان قلب، مدتی امام در بیمارستان قلب بودند. حدود 1,5 ماه یا نزدیک دو ماه در بیمارستان بودند. پزشکان تجویز کردند که امام باید در یک هوای ملایم و مساعدی مثل هوای شمیران زندگی کنند. به جنوب شهر تهران هم نباید بروند. امام تشریف آوردند، به خیابان دربند. خیابان دربند یک ساختمان را اجاره کردند. امام آن ساختمان را نپذیرفت. امام بعد از 4 ماه سکونت در خانه دربند، اخطار کردند به حاج احمد آقا که اگر جای مناسبی برای من پیدا نکنید من به قم میروم. عادت امام این بود وقتی اخطار میکرد سر قولش میایستاد. حاج احمد آقا خیلی نگران و دستپاچه آمد پیش من و گفت: شما یک کاری بکنید در اینجا (منظور جماران) یک خانهای برای امام اجاره کنید. من به با حاج آقا احمد و یکی دو نفر از رفقا چندین جا رفتیم و چندین خانه در جماران و اطراف را دیدیم، حتی در خیابان نیاوران و پایین تر از نیاوران، بین فرمانیه و نیاوران دنبال خانه گشتیم. نتوانستیم خانه مناسبی تهیه کنیم. بعد از چند روز گشتن نتوانستیم خانه مناسبی پیدا کنیم. در همان ایام، یک روز من و آقای موسوی خوئینیها و آقای حاج احمد آقا در منزل نشسته بودیم ناهار میخوردیم. قرار هم بود که بعدازظهر برویم دنبال خانه برای امام بگردیم. آقای موسوی خوئینیها در همان جلسه ناهار رو به من و حاج احمد آقا کرد و گفت: چرا اینجا را برای امام خمینی اجاره نمیکنید همین خانه برای امام خیلی مناسب است. آقای حاج احمد آقا گفت: نه، اینجا کوچک است و مساعد نیست. آقای موسوی خوئینیها گفتند اگر اینجا مناسب نیست، میشود از اطراف اینجا خانه هایی را اجاره کرد و به این خانه متصل نمود. خانه خواهر و برادر من چسبیده به خانه ما بود و همه این خانهها حدفاصل بین منزل ما و حسینیه جماران بود. قرار شد آن دو خانه خواهر و برادر من را هم جزو این خانه بکنند و روی هم به حسینیه جماران باز بشود تا امام تشریف بیاورند. آقای حاج احمد آقا (رحمت الله علیه) گفتند ما در صورتی میتوانیم بیاییم که خانم (همسر امام) موافقت بکنند. باید خانم بیایند و اینجا را ببینند، اگر ایشان موافق شدند، ما میآئیم. خانم امام آمدند اینجا را دیدند و پسند نکردند. مناسب ندیدند. مرحوم حاج احمد آقا به خانم گفتند شما که اینجا را مناسب تشخیص ندادید، ما به مشکل برخورد میکنیم. ما نمیتوانیم در این مدت کوتاه برای امام خانه مناسب اجاره کنیم. شما موافقت کنید به طور موقت ما به این خانه اسباب کشی کنیم، بعد ما سر فرصت جای دیگری را پیدا کنیم. خانم پذیرفتند. بنا شد همین خانه را آماده کنیم. امام تشریف آوردند جماران. وقتی امام وارد جماران شدند و این خانه را دیدند به آقای بروجردی دامادشان فرموده بودند: 4 ماه کلاه سر ما رفت. منظورشان این بود که خیلی زودتر باید وارد این خانه میشدیم. ما باید از اول میآمدیم این خانه، نمیرفتیم دربند. خانه بسیار مطلوب امام واقع شد. یک هفته گذشته بود که از صدای آمریکا شنیدیم که گزارشی درباره نقل مکان امام خمینی به جماران را پخش میکند. در گزارش رادیو آمریکا قید میشد که 3، 4 ماه است تمام مسئولین بویژه مسئولین نظامی در تدارک بودهاند که یک مکانی را برای امام خمینی به عنوان پناهگاه پیدا کنند که حمله هوایی به آنجا امکان نداشته باشد و بعد از ماهها بررسیهای کارشناسانه جماران را انتخاب کردهاند. وقتی این خبر از رادیو آمریکا پخش شد تازه کارشناسان سپاه و ارتش و نیروی هوایی آمدند بررسی کنند ببینند آیا حمله هوایی اینجا امکان دارد یا نه! خیلی آمدند جماران، دور و اطراف را دیدند و بعد دیدند واقعا اینجا جایی است که حمله هوایی به آن غیرممکن است. مانور هوایی مشکل است. از طرفی درختهای اطراف منزل امام، منزل را پوشش هوایی میداده و منزل اساسا از بالا پیدا نبود. معلوم شد که تمام این مقدمات را خدا درست کرد تا امام در جایی قرار بگیرند که از دست دشمن مصون باشند. شما به عنوان مالک خانه با امام خمینی قرارداد اجاره بستید؟ نه خیر. قرارداد شوخی بود. ما خودمان، زندگیمان و همه چیزمان متعلق به امام بود. امام خمینی فردی منضبط و مقید بودند، بعید میدانم خانهای را بدون قرارداد برای سکونت قبول کنند. از نظر شخص شما مشکلی نیست، اما آیا پذیرفتند جایی ساکن شوند بدون قرار و مدار شرعی و حقوقی؟ هم امام خمینی و هم حاج احمد آقا میدانستند که ما خودمان را صاحب خانه نمیدانیم. قراردادی هم منعقد نشد، الا اینکه منزلی که من بعدا گرفتم و در آن منزل ساکن شدم، اجاره آن منزل را امام دادند. الان ملک جماران در چه وضعی است. در شرایط حاضر؟ بعد از رحلت امام، آقای حاج احمد آقا گفتند چون این خانه جزو آثار امام است، مبلغی تعیین کنید ما به شما بدهیم و شما بروید منزل دیگری انتخاب کنید. خواهر و برادر شما موافقت کردند؟ هم برادر من و هم خواهر من موافقت کردند. بنابراین الان ملک جماران به نام موسسه آثار امام خمینی است؟ بله. الان این ملک در اختیار موسسه آثار امام خمینی است. سوابق دوستی و آشنایی شما با امام خمینی مربوط به چه سالهایی است؟ ما از سالها قبل در قم به امام خمینی ارادت داشتیم. از سال 1330 شمسی تاکنون بنده از ارادتمندان امام خمینی بوده ام. امام خمینی هم به ما عنایت داشتند. من با پدرم خدمت ایشان میرسیدیم. از بعد از نهضت امام خمینی در پانزده خرداد 1342 یکی از کسانی که خودشان را وابسته به امام میدانستند ما بودیم و همیشه هم در مسیر نهضت امام بوده ایم تا زمانی که انقلاب به پیروزی رسید. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی امام خمینی گاه گاهی به شمیران میآمدند. آیا در آن زمان میهمان پدر شما بودند؟ قبل از انقلاب، امام هرگاه که به تهران و شمیران میآمدند به امامزاده قاسم (ع) تشریف میبردند. در امامزاده قاسم (ع) مرحوم آقای رسولی پدر آقای رسولی محلاتی ساکن بودند. پدر آقای رسولی محلاتی امام جماعت امامزاده قاسم (ع) بودند. ایشان از طرف آیت الله بروجردی مامور شده بود که در امامزاده قاسم باشند. امام هم با پدر آقای رسولی نسبت آشنایی از سابق داشتند. لذا تابستان آقای رسولی یک منزلی را در امامزاده قاسم (ع) برای امام اجاره میکرد، امام میآمدند به آن منزل. وقتی امام به امامزاده قاسم میآمدند مردم به دیدن امام میرفتند. از جمله پدر من هم به دیدن امام میرفتند. زیاد خدمت امام میرسیدند. با ایشان ارتباط داشتند. بعد از فوت پدرم هم من خدمتگذار امام خمینی بودم. امام خمینی: این اهل بیت ما و این آقای حسابدار یا مسئول خرید مثل اینکه ما را میخواهند جهنمی کنند! شما از جمله افراد نزدیک به امام خمینی بودید، هیچ گاه تلاش نکردید برخی امکانات رفاهی را به زندگی امام خمینی اضافه کنید و با مخالفت امام مواجه شوید نمونه هایی را ذکر بفرمایید؟ در رابطه با امام کسی نمیتوانست در امورات او دخالت کند و تاثیرگذار بر او باشد. یا بتواند از آن حالت ساده زیستی امام بکاهد، یا تغییری در جهت زندگی امام بدهد. امام زندگیش زندگی خاصی بود که هیچ گاه تحت تاثیر کسی قرار نمیگرفت. گاهی میشد در زندگی که میآمدند نان و گوشتی اضافه میکردند امام میفرمود: کی این کار را کرده میگفتند: فلانی، حسابدار منزل یا مسئول خرید. میگفت: کی به او گفته که این کار را بکند میگفتند: مثلا از اهل بیت شما فلان کس. بعد امام میفرمود: این اهل بیت ما و این آقای حسابدار یا مسئول خرید مثل اینکه ما را میخواهند جهنمی کنند. امام با جزیی ترین مسئلهای که به ساده زیستی او برمی گشت، میگفت اینها میخواهند من را جهنمی کنند. امام عجیب بود. در زندگی جزئیات روزمره زندگیش را زیر نظر داشت. چی میخرند. چی میآورند. غذا چی هست. امام تمام را هفته به هفته حساب میکردند. اگر اسرافی و اضافاتی صورت میگرفت، امام تندی میکردند و میگفتند: چرا اضافه کرده اید لذا کسی نمیتوانست در زندگی امام دخالت کند. خانم امام هم همیشه تحت سیطره امام بود. یعنی تلاشش این بود که نظرات امام را تامین بکند. آنها هم از اسراف و زیاده روی خودداری میکردند، چون نظر امام این بود. ماها هم که اطراف امام بودیم باید سعی میکردیم خودمان را به نظر امام نزدیک بکنیم، و امکان اینکه تاثیر روی امام بگذاریم نداشتیم. خانه امام در قم بسیار ساده و محقر بود. نجف که رفتند خانه امام بسیار محقرتر و ساده تر از خانه قم بود. زندگی امام در نجف به مراتب از زندگی در قم پایین تر بود. چرا که محیط نجف، محیط اجتماعی نجف ایجاب میکرد که امام با ساده زیستی بیشتر در نجف زندگی کنند. امام تمام تابستانهای نجف که هوا به شدت گرم بود، کولر نداشتند. هر وقت هم هر کس به او اشکال میکردند میفرمود: هر موقع طلبههای نجف همه دارای کولر شدند، من هم کولر میخرم. حتی بعضیها آمده بودند برای امام مثلا پنکهای یا کولری از پول خودشان بخرند، امام اجازه نمیدادند. این اواخر که امام در نجف بودند، شهید حاج آقا مصطفی خمینی از آقا اجازه گرفتند و یک کولر برای خانه امام خریدند و امام این اواخر به خاطر رفت و آمد مردم به خانه نجف اجازه دادند کولر خریده شود. تهران هم که آمدند امام قبل از اینکه به جماران بیایند دنبال منزل مناسب میگشتند. آقای رسولی محلاتی به امام گفته بودند: شما منظورتان از منزل مناسب چیست امام فرموده بودند: منزلی مثل منزل پدر شما در امامزاده قاسم (ع). منزل پدر آقای رسولی محلاتی در امامزاده قاسم (ع) خانه بسیار محقری بود. امام این جور جایی را میخواست. خانهای هم که در جماران انتخاب شد نظیر همان خانه آقای رسولی محلاتی بود. شما اقدامی کردید که حسینیه جماران بازسازی و نوسازی بشود؟ بله، ما نمیخواستیم این حسینیه جماران، تشریفاتی بشود. زمانی که امام آمدند اینجا آجرهای دیوار حسینیه معلوم بودند. امام فقط اجازه دادند که دیوارهای حسینیه جماران فقط گچ و خاک شوند، اجازه ندادند نقاشی رنگ بشود. امام اجازه ندادند حسینیه جماران نقاشی رنگ بشود. از شب ورود امام خمینی به جماران خاطراتتان را بفرمایید. ـ زمانی که امام قرار بود تشریف بیاورند جماران، گفتند شب میآیند. 8 شب بود که امام نماز مغرب و عشا را در منزل دربند خواندند و بعد تشریف آوردند جماران. اتومبیلی که امام را منتقل کرد به جماران ماشین لندرور بود. سر کوچه جماران همین جور مردم خبر به هم داده بودند و مردم جمع شده بودند در کوچه و خیابان. خبر رسیده بود که امام میآید. یک وقت من دیدم کوچه جماران مملو از جمعیت است و دارند شعار میدهند. درود بر خمینی.... رهبر ما خوش آمد و از این قبیل شعارها میدادند. امام وقتی وارد خانه جماران شدند، من و آقای موسوی خوئینیها و شهید محلاتی جلوی در ایستاده بودیم. امام وارد خانه که شدند از ما عذرخواهی کردند و گفتند مزاحم شما شدیم. مزاحم مردم جماران شدیم. بعد که امام مستقر شدند ما رفتیم خدمت امام که خیرمقدم به امام بگوییم. ...ناگهان صدای فریاد هزاران نفر جمعیت به گوش ما رسید که فریاد میزدند: ما منتظر خمینی هستیم. هیچ جا نمیریم، همین جا هستیم. نشسته بودیم و مشغول خیرمقدم به امام بودیم که ناگهان صدای فریاد هزاران نفر جمعیت به گوش ما رسید که فریاد میزدند: ما منتظر خمینی هستیم. هیچ جا نمیریم، همین جا هستیم. ما آمدیم بیرون دیدم ای بابا، حسینیه مملو از جمعیت است و کوچه پس کوچههای جماران هم مملو از جمعیت است. من برگشتم خدمت امام و گفتم: آقا، مردم ریختهاند حسینیه جماران و این طور شعار میدهند. آقا گفتند: خوب! من از کجا بروم دیدن مردم گفتیم: از خانه شما به حسینیه راه باز شده است. میتوانید بروید و در بام حسینیه با مردم ملاقات کنید. امام عبایشان را پوشیدند و آمدند به دیدن مردم. مردم هم که اولین بار بود که امام را در جماران میدیدند، خیلی خوشحال بودند. آن شب، شب خاطره انگیزی برای مردم جماران بود. من به اهل خانه سپرده بودم که چون امام تشریف میآورند و شب اول ورودشان به جماران است و میهمان ما هستند غذا تهیه ببینید. غذا درست کرده بودند. من چون میدانستم و سابقه داشتم که آقا خورشت بادمجان و آبگوشت دوست دارند، از کباب و این جور غذاها خوشش نمیآمد. اما از این دو نوع غذا سابقه داشتم که آقا میپسندند، آن شب خورشت بادمجان تهیه دیدیم برای امام خمینی. آن شب امام آمدند و پذیرایی شدند. بعد هم دستور دادند که دیگر بعد از آن شب غذا باید خودمان درست کنیم. دیگر شما زحمت نکشید. امام غذا بهاندازه معمول میخوردند و اسراف نمیکردند. البته این که بعضی جاها میگویند که امام نون و پنیر میخورد، درست نیست. امام غذاهایی مثل همین خورشت بادمجان، آبگوشت و.... میخوردند، اما زیاده روی و اسراف در زندگیشان نبود. این روزها از وجود مقدس امام زمان حضرت مهدی (عج) سواستفادههای زیادی میشود. برخی شیادها ادعای ارتباط با امام زمان (عج) را دارند. به طور طبیعی در دوره حیات امام خمینی هم از این دست ادعاها و از این نوع سواستفادهها از حضرت مهدی (عج) وجود داشته است. نمونه هایی از این دست را ذکر بفرمائید. امام با این تیپ افراد چگونه برخورد میکردند؟ عرض شود که من به نظرم میآید اگر در تمام محافل عرفانی و علمی و سیاسی و اجتماعی اگر کسی بود که معتقد به امام زمان (عج) باشد، در درجه اول شخص امام خمینی بود. امام خمینی فانی در راه امام زمان (عج) بود. معشوق واقعی امام خمینی، حضرت مهدی (عج) بود. امام شیفته و شیدای امام زمان (ع) بود. این نکته در تمام محاورات و سخنرانیهای امام کاملا مشهود بود. امام جامعه را تحت اشراف رهبری یک یگانه فرزانه عالم بشریت میدانست و خودش را هم از پیروان او تلقی میکرد. همیشه اوقات میفرمودند ما باید کاری بکنیم که مرضی امام زمان (ع) باشد. کاری بکنیم که پرچم اسلام را به دست مبارک امام زمان (ع) برسانیم. کاری بکنیم که امام زمان (ع) وقتی ظهور میکنند ما همه بپیوندیم و جزو سربازان امام زمان (ع) باشیم. امام، انقلاب اسلامی را مقدمه نهضت امام زمان (عج) میدانست. ایمان و اعتقاد قلبی امام این بود. امام به اینکه امام زمان (ع) باید تشریف فرما شوند و دنیا را پر از عدل و داد بکند، از همه بیشتر معتقد بود، امام میفرمود: امام زمان (عج) قرار است تشریف بیاورند ممکن است 200 سال دیگر هم نیایند، 100 سال دیگر هم نیایند، ما تکلیفمان چیست به اسم اینکه امام زمان باید بیاید و دنیا را اصلاح کند ما نباید دست روی دست بگذاریم. نباید بنشینیم و بگوییم امام زمان میآید و اصلاح میکند، ما باید در صدد اصلاح باشیم. ما باید همان کاری را که امام زمان قرار است بکنند باید شروع بکنیم و امام خمینی با همین اعتقاد شروع به قیام و انقلاب و اصلاحات کردند. در قم که بودند امام یک شبی خواب میبینند، خودشان برای من نقل کردند و گفتند: من خواب دیدم که تمام فضای قم آتش گرفته است. من نگاه کردم دیدم هیچ وسیلهای برای اطفا و خاموش کردن این آتش ندارم. با پاهای خودم، با این نعلینهای خودم رفتم و آتش را یواش یواش خاموش کردم و رفتم جلو. یک وقت متوجه شدم آتش را خاموش کرده ام، اما لباسهایم سوخته و از بین رفته است. امام خودشان تعبیر میکردند که من ان شاالله مفاسد را اصلاح میکنم و این مفاسد را از بین میبرم، اما بسیاری از دوستانم را از دست خواهم داد. که همین هم شد. امام واقعا شر و فساد این مملکت، را از بین برد، شاه را بیرون کرد. شاهنشاهی 2500 ساله را ریشه اش را کند و انداخت بیرون. امام معتقدترین فرد به امام زمان بود اما از آن طرف میآمدند میگفتند که مثلا ما نماینده امام زمان هستیم. امام میفرمود: من به این جور مسایل کور باطن هستم.. اصلا این حرفها را قبول نداشت و هیچ وقت زیر بار این حرفها نمیرفت. یک کسی بیاید تظاهر کند که من با امام زمان ارتباط دارم. اگر قرار بود کسی مرتبط با امام زمان باشد از همه اولی تر خود امام خمینی بود. اما نه امام هیچ وقت اظهار چنین چیزی میکرد و نه اجازه میداد کسی ابراز این عقیده را بکند. حالا من یک خاطرهای را در این رابطه ذکر میکنم. ما در کمیته انقلاب اسلامی جماران بودیم. من میگفتم که عجیب است یک روز در میان اینجا یک پیغمبر و نماینده از طرف امام زمان میآید. نماینده از طرف رسول الله میآمد. میآمدند که ما آمده ایم اینجا به امام خمینی این خبر را بدهیم، به امام این جوری بگوییم. یک خطر مهمی متوجه امام است به امام بگوییم. خطر مهمی متوجه نظام است به امام خمینی بگوییم. ... من خواب دیدم که تمام فضای قم آتش گرفته است. من نگاه کردم دیدم هیچ وسیلهای برای اطفا و خاموش کردن این آتش ندارم. با پاهای خودم، با این نعلینهای خودم رفتم و آتش را یواش یواش خاموش کردم و رفتم جلو. یک وقت متوجه شدم آتش را خاموش کرده ام، اما لباسهایم سوخته و از بین رفته است. امام خودشان تعبیر میکردند که من ان شاالله مفاسد را اصلاح میکنم و این مفاسد را از بین میبرم، اما بسیاری از دوستانم را از دست خواهم داد. همین جور شد و امام واقعا شر و فساد این مملکت، را از بین برد، شاه را بیرون کرد. دستگیرشان نمیکردید؟ نه. بیرونشان میکردیم. من ذوق امام را در این مسایل میدانستم. بیرونشان میکردم میگفتم: بروید پی کارتان. این قضیه گذشت، تا اینکه یک روزی دو نفر میروند پیش آیت الله رفسنجانی یا آیت الله خامنه ای، و اظهار کرده بودند که ما از حضرت ولی عصر(عج) نمایندگی داریم تا خدمت امام برسیم و یک مسایل بسیار حیاتی و مهم را با امام مطرح کنیم. چون این نکته مهمی است. مجبورم سوال کنم. معرف این آقایان به آیت الله خامنهای یا آیتالله رفسنجانی چه کسی یا کسانی بودند؟ نمی دانم. ملاقات حضوری گرفته بودند؟ بله. حالا شاید ملاقات حضوری نبوده. اما گفته بودند که خیلی کار مهمی است. حالا آیت الله رفسنجانی اینها را دیده بود یا نه نمیدانم. از بس اهمیت موضوع را گفته بودند، ایشان از امام خواسته بودند اینها بیایند پیش شما، شما را ببینند شاید مطلبی داشته باشند. از لحاظ امنیتی مراقبشان هستند و خطری متوجه نمیشود. امام خمینی فرموده بودند: من در این مسایل کور باطن هستم. من این جور چیزها را قبول ندارم. لزومی ندارد به من خبری بدهند. آقایان اصرار میکنند و به امام میگویند: اینها خیلی اهمیت دارند. جوری قضیه را مطرح میکنند که اصلا خطر متوجه نظام خواهد بود، و واجب است که شما اینها را ببینید. امام خمینی وقتی اصرار آقایان را میبینند، میگویند من حاضرم با اینها ملاقات کنم، اما اینها را امتحان میکنم، اگر امتحان کردم اینها درست کار بودند، بعد به حرفهایشان گوش میکنم. این دو سه نفر آمدند پیش امام. دو نفر مرد بودند و یک نفر زن. آمدند خدمت امام که ما از طرف حضرت ولی عصر(عج) ماموریم که خدمت شما برسیم و مسایلی را خدمت شما عرض کنیم. امام فرمودند: من به حرفهای شما گوش نمیدهم. من چند سوال از شما میکنم، اگر شما جواب من را دادید من آن موقع حرفهای شما را گوش میکنم. امام فرمودند: یک چیزی بسیار پیش من عزیز است، و من به آن خیلی علاقه دارم و مورد محبت من هست. بفرمائید این چیست دوم اینکه: من یک گم شدهای دارم این گم شده من مدتهاست گم شده و پیدا نکرده ام. گم شده من را بفرمائید چیست و کجاست مورد سوم فرمودند ربط بین حادث و قدیم چیست. ربط بین حدوث و قدم را شما به من بگوئید. از امام زمان سوال کنید و جواب این سه سوال را بیاورید. ...اینها میروند و بعد یک نامه سرا پا فحش به امام مینویسند. میفرستند برای امام. امام نامه را به آیت الله رفسنجانی میدهند و با خنده میگویند: این نامه مال همون امام زمانی هاست! گفتند: چشم! ما میرویم خدمت امام زمان (عج) و جواب سوالهای شما را میآوریم. گفتند: کی میآئید گفتند: هفته دیگر. امام فرمودند: باشه. هفته دیگر منتظر شما هستم. اینها رفتند بعد از مدتی و سر قرار میآیند خدمت امام. میگویند: مورد اول که شما گفتید که یک چیزی خیلی پیش من محبوب است و دوستش دارم، آن فرزند بزرگ شما حاج آقا مصطفی است که مرحوم شده است. مورد دوم آن چیزی که از شما گم شده، آن.... (یک چیزی گفتند که حالا من یادم نیست) مورد سوم را حضرت ولی عصر(عج) صلاح ندیدند که جوابش را بگویند. آقا فرمودند: پاشید بروید پی کارتان. شما کذاب هستید. اینها میروند و بعد یک نامه سرا پا فحش به امام مینویسند. میفرستند برای امام. امام نامه را به آیت الله رفسنجانی میدهند و با خنده میگویند: این نامه مال همون امام زمانی هاست! وزارت اطلاعات پیگیری نکرد تا ماهیت این افراد را کشف کند؟ نمی دانم نامه آنها الان موجود است؟ نمی دانم. آیا امام درباره کارها و فعالیتهایشان چیزی به خدا نسبت میدادند آیا میگفتند که فلان کار را با هدایت خدا انجام دادم؟ امام هیچ کاری را که انجام میدادند نمیگفت من انجام دادم. امام یک حالت عجیبی داشتند. امام یک انسان خودساخته بود. اول نفس خودش را ساخته بود و بعد وارد اجتماع شده بود. البته یک جا امام من میگفت آن هم در مقابل دشمن، در مقابل شاه، آمریکا و.... امام در مدرسه فیضیه در قبل از پانزده خرداد 1342 فریاد زد و گفت: آقای شاه من به تو نصیحت میکنم. بشنو از من، بشنو از علمای مذهب نکن این کارها را. این اطرافیان تو میخواهند تو را به لجن بکشند. کاری نکن که من فرمان بدهم و ملت تو را از این مملکت بیرون کند. من یادم هست بعد از آن صحبتهای امام چه زخم زبانهایی به امام نمیزدند. حتی هم لباسیهای ما به امام میگفتند: آخر! شما چرا یک چیزی را که قدرتش را نداری میگویی. چرا میگویی من بیرون میکنم، من شاه را عزل میکنم. همین امام بعد از چند سال آمد بهشت زهرا و خطاب به شاه گفت: من به تو نصیحت کردم اما تو گوش به حرف من ندادی. در قم هم در مدرسه فیضیه در سال 1357 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی گفت: در همین مدرسه فیضیه من شاه را نصیحت کردم گوش به حرف من نداد، ملت او را بیرون کرد. نگفت: من بیرونش کردم. امام هیچ گاه مطالبی از قبیل اینکه امام زمان مرا یاری میکند و از این حرفها هیچ گاه نمیزد. امام از این جور حرفها بیزار بود.
منبع: جمهوری اسلامی
0 دیدگاه های شما:
ارسال یک نظر