اللهم عجل لولیک الفرج
با سلام و عرض خوش آمد گویی خدمت شما دوست و همراه گرامی امید است که با نظرات زیبایتان ما را یاری نمایید

چهارشنبه

بهای کشيده جانانه

پس از شهادت شهید زین الدین به راننده اش عباسعلی یزدی – که خودش بعدها درعملیات والفجر 5 به شهادت رسیدگفتم :  ( عباس ، اگر خاطره ای از آقا مهدی داری ، برایم بگو )). گفت : خاطره ای دارم که خود آقا مهدی برایم تعریف کرد و من از زبان او نقل می کنم .... روزی برای شناسایی رفته بودم داخل خاک عراق و میان نیروهای آنها ،ساعتی سرم به کارخودم گرم بود ، اما پس از مدتی خسته و تشنه ماندم که چکار کنم . دل به دریا زدم و رفتم توی یکی از سنگرها ، سنگر مجهزی بود ، معلوم بود که سنگر فرماندهان عراقی است . فرصت را غنیمت دانستم وخودم رابه دو استکان چای مهمان کردم ، همین که استکان را زمین گذاشتم ، یک افسر عراقی دم درسنگرسبز شد . با خود گفتم : ((حالا خر بیار و باقالا بار کن ! ))برای این که لو نروم ، خودم را زدم به کوچه علی چپ و انگار نه انگار که دست از پا خطا کرده ام ! آن افسر که غضبناک نگاهم می کرد ،آمد جلو و کشیده جانانه ای خواباند دم گوشم که لابد چرا در استکان او چای خورده ام ! کشیده را که نوش جان کردم ، فوراً در رفتم .از قضای  روزگار ، در عملیات خیبر همان افسر را در میان اسرا دیدم . با تعجب خاص زل زده بود به من ، گویا مرا بجا آورده بود و انگار به همان چای که در استکانش خورده بودم ، می اندیشید و به بهای گرانی که از من گرفته بود!


0 دیدگاه های شما:

ارسال یک نظر