طرح امريكايى فروپاشى شوروى
رهبر معظم انقلاب اسلامی، در نماز جمعه اخیرشان در شهریورماه سال جاری بهدورهای اشاره داشتند كه در آن دشمن تلاش داشت تا انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را به مرحله فروپاشی بكشاند. ایشان در آن سخنرانی اشاره داشتند كه "جمهورى اسلامىِ به معناى حقيقى- يعنى همان جمهورى اسلامى كه امام (رضوان اللَّه تعالى عليه) براى ما پايهگذارى كرد و به كشور ما هديه داد- میتواند همين خصوصيات را تأمين كند؛ اقتدار بينالمللى را، اقتدار سياسى را، عزت را، رفاه دنيا و آبادى معنوى آخرت را. اما مراقب باشيد يك نظام جمهورى اسلامى تقلبى نخواهند براى ما درست كنند؛ كارى كه در ده سال گذشته هم بعضاً حركاتى انجام گرفت، اما خداى متعال مهار كرد؛ مردم بيدار بودند، هشيار بودند، اجازه ندادند..." ایشان در سخنرانیای در همان ایام به طرح مذكور بهصورت مبسوط پرداخته و برخی از جوانب آن را در دیدار كارگزاران نظام مطرح كردند. در این دیدار علاوه بر بررسی فروپاشی شوروی، علل عدم توان دشمن در انجام پروژهای اینچنینی در داخل ایران را بیان میكنند. متن زیر چكیده سخنان رهبر انقلاب در آن دیدار است.
طرح امريكايى "فروپاشى شوروى"
اين طرح موفّق امريكا در شوروى بود. يعنى يك ابرقدرت را با يك طرح كاملاً هوشمندانه، با صرف مقدارى پول، با خريدن برخى اشخاص و با بهكار گرفتن رسانههاى تبليغى، توانستند طى يك طرّاحى سه، چهار ساله و يك نتيجهگيرى شش، هفت ماهه بهكلّى منهدم كنند و از بين ببرند!
نكاتی درباره اين كلمه "امريكايى":
نكته اول اين است كه وقتى مىگوييم طرح امريكايى، معنايش اين نيست كه بقيه بلوك غرب در اين زمينه با امريكا همكارى نداشتند؛ چرا، همه غرب و همه اروپا در اين زمينه بهشدّت با امريكا همكارى مىكردند. مثلاً نقش آلمان و انگليس و بعضى كشورهاى ديگر بهصورت بارز بود. اينها همكارى جدّى داشتند.
نكته دوم اين است كه وقتى مىگوييم طرح امريكايى، معنايش اين نيست كه ما عوامل داخلى فروپاشى شوروى را نديده مىگيريم؛ نخير، عوامل فروپاشى در درون نظام شوروى وجود داشت و از آن عوامل دشمنشان بهترين استفاده را كرد. آن عوامل داخلى چه بود؟ فقر شديد اقتصادى، فشار بر مردم، اختناق شديد، فساد ادارى و بوروكراسى. البته انگيزههاى قومى و ملى هم در گوشه و كنار وجود داشت.
نكته سوم اين است كه اين طرح امريكايى يا غربى - به هر تعبيرى كه مىگوييم - يك طرح نظامى نبود. در درجه اوّل يك طرح رسانهاى بود كه عمدتاً بهوسيله تابلو، پلاكارد، روزنامه، فيلم و غيره اجرا شد. اگر كسى محاسبه كند، مىبيند كه حدود پنجاه، شصت درصدِ آن مربوط به تأثير رسانهها و ابزارهاى فرهنگى بود. بعد از عامل رسانهاى و تبليغى، در درجه دوم، عامل سياسى و اقتصادى بود. عامل نظامى هيچ نبود.
سال 1370 از خبرهاى ماجراى شوروى يادداشت كردهام. البته بعداً با اطّلاعات فراوانى كه دوستان ما از منابع مهم روسى و غيرروسى فراهم كردند و به بنده دادند، تكميل شد كه حال نمىخواهم با تفصيل آنها را بيان كنم؛ اما ماجراى عظيمى است.
طرح فروپاشی شوروی
• گورباچف وقتى در سال 1985 - حدود سالهاى 64 و 65 - سرِ كار آمد، يك عنصر جوان در قبال دبيركلهاى پير قديمى بود. روشنفكر و خوشبرخورد بود؛ شعارى كه او مطرح كرد، شعار پروستريكا در درجه اوّل و گلاسنوست در درجه دوم بود. تعبير فارسى پروستريكا، بازسازى و اصلاحات اقتصادى است؛ و گلاسنوست يعنى اصلاحات در زمينه مسائل اجتماعى، آزادى بيان و امثال اينها.
فریب
در يكى، دو سال اوّل، به وسيله رسانهها، آوارى از حرف و تحليل و تفسير و تشويق و جهتدهى و پيشنهاد بر سر گورباچف فرو ريخت و كار بهجايى رسيد كه توسط مراكز امريكايى، گورباچف به عنوان مرد سال معرفى شد! اين در همان دوران جنگ سرد هم بود؛ يعنى در دورانى كه امريكاييها شبح هر موفّقيتى را در شوروى با تير مىزدند! قبل از گورباچف، اگر واقعيتهاى خوبى هم در شوروى وجود داشت، بهشدّت آن را انكار مىكردند و عليه آن تهاجم تبليغاتى راه مىانداختند اما ناگهان نسبت به گورباچف چنين وضعى را پيش گرفتند! اين آغوش باز غرب، بهعنوان يك مشوّق بزرگ، گورباچف را فريب داد! من نمىتوانم ادّعا كنم كه گورباچف كسى بود كه غربيها يا دستگاههاى سيا او را سر كار آورده بودند - آنچنان كه بعضى كسان در دنيا ادّعا مىكردند - من نشانههاى اين را واقعاً نمىبينم و البته خبرى هم از پشت پرده ندارم؛ اما آنچه كه مسلّم است، آغوش باز، چهره باز، چهره خندان، تجليل و تبجيل و تشويق و احترام غربيها، گورباچف را فريب داد. او به غربيها و امريكاييها اعتماد كرد؛ اما فريب خورد. گورباچف كتابى به نام پروستريكا - انقلاب دوم - نوشته كه انسان نشانههاى اين فريب خوردگى را در آن مشاهده مىكند.
نمونه
در محيط اختناق آن روز شوروى، اين شعارها بهشدّت فضاشكن بود. حدوداً در همين سال 1369 يا 1370 است - من در يادداشتهاى خودم اين را نوشتهام - كه گورباچف قيد جواز عبور براى سفر از شهرى به شهر ديگر در شوروى را برمىداشت! هفتاد و سه سال بعد از ايجاد شوروى، بعد از پايان يافتن دوره سى ساله استالين و دورهى هجده، نوزده ساله برژنف و غيرذلك، آقاى گورباچف از جمله كارهايى كه در زمينه گلاسنوست كرد، اين بود كه جواز عبور را برداشت!
در چنين جوّى، فكر و طرح مسأله آزادى بيان به چه معناست. وقتى مىگويد آزادى بيان، براى مردم چقدر شگفتىآور و چقدر فضاشكن است! در تمام اين دوران، روزنامه مهم قابل توجّه در تمام شوروى «پراودا»ست كه يك روزنامه عمومى است. يكى هم يك روزنامه مربوط به جوانان است. چند مطبوعه ديگر تخصّصى هم وجود داشت؛ اما تكثّر روزنامهها و وجود كتابهاى چنين و چنان اصلاً به چشم نمىخورد. نويسندهاى كه از برخى از مبانى سوسياليسم - نه همه آنها - انتقاد كرده بود؛ سالهاى متمادى اجازهى خروج از شوروى را نداشت. البته امريكاييها روى او هم بسيار تبليغ مىكردند و بسيار حرف مىزدند كه بنده از دوره قبل از انقلاب اين قضيه در يادم مانده است.
در چنين فضايى اين شعار توسط گورباچف داده شد؛ منتها اشتباهاتى كردند كه من نمىخواهم اين اشتباهات را الان بگويم. در خلال صحبت، بعضى از اشتباهاتشان معلوم خواهد شد. مدتى گذشت، سيل تبليغات غربى و فرهنگ غربى و نمادهاى غربى - سمبلهاى لباس و «مكدونالد» و از اين چيزهايى كه در واقع جزو سمبلهاى امريكايى است - در شوروى راه پيدا كرد. اين كه من مىگويم، تفكّر يك طلبه گوشهنشين نيست؛ در همان روزها بنده در خود مجلات امريكايى - تايم و نيوزويك - خواندم كه از اين كه قهوهخانههاى «مكدونالد» در مسكو رواج پيدا كرده، اينها بهعنوان يك خبر مهم و بهعنوان پيشاهنگ فرهنگ غربى و فرهنگ امريكايى در كشور شوروى ياد كرده بودند!
فاز دوم: ظهور یلتسین
شعارهاى گورباچف يكى، دو سال رو به اوج بود؛ اما بعداً ناگهان يك عنصر ديگر به نام يلتسين در كنار گورباچف پيدا شد. نقش يلتسين، نقش تعيين كننده است. نقش او اين است كه مرتب پا به زمين بكوبد و بگويد كه اين شعارها فايدهاى ندارد؛ اين شتاب كم است؛ دير شد؛ اصلاحات عقب افتاد! اگر آدم عاقل مدبّرى بهجاى گورباچف بود، شايد در طول بيست سال مىتوانست آن اصلاحات را بىدغدغه انجام دهد - همچنان كه اين كار در چين اتفاق افتاد - اما همين مقدار خوددارى و خويشتندارى را هم از دست گورباچف بيرون كشيد. كار بهجايى رسيد كه گورباچف معاون خود - يلتسين - را عزل كرد؛ اما رسانههاى امريكايى و غربى نه فقط عزلش نكردند، بلكه تقويتش كردند!
یلتسین رییسجمهور میشود
او حدود يك سال يا بيشتر، بهعنوان يك چهره برجسته روشنبين اصلاحطلب مغضوب و مظلوم در تبليغات غربيها و امريكاييها مطرح شد. بعداً انتخابات رياست جمهورى روسيه پيش آمد. مىدانيد كه ديگر جمهوريها انتخابات جداگانه داشتند. البته انتخابات كه نداشتند؛ بنا شد انتخابات داشته باشند. يكى از كارهاى گورباچف اين بود كه گفت انتخابات داشته باشيم. در كشور شوروى، از بعد از دوران تزارها، حتى يك انتخاب هم اتفاق نيفتاده بود. انتخابات در دوران تزارها هم شبيه انتخابات زمان شاه ما بود. اتفاقاً تاريخ مشروطيتشان هم - با يك سال اختلاف - دقيقاً منطبق با تاريخ مشروطيت ايران است. در دوره تزارها مجلس ملى - دوما - يك صورت بود؛ مثل مجلس شوراى ملى ما در دوران رژيم پهلوى. بعد هم كه كمونيستها سرِ كار آمدند، مجلس، بىمجلس؛ انتخابات، بىانتخابات؛ تمام شد! حال بعد از گذشت هفتاد و سه سال، بناست اولين انتخابات در جمهورى روسيه - نه همه شوروى - انجام گيرد. كانديدا كيست؟ آقاى يلتسين! با رأى بالايى يلتسين - يعنى همان عنصر تندرو - رئيس جمهور شد.
از اين جا داستانِ شيرينى است. از روزى كه يلتسين در ژوئن 1991 - يعنى 24/03/1370 - رئيس جمهور شد، تا حدود چهارم يا پنجم ديماه كه رسماً شوروى منحل شد، حدود هفت ماه طول كشيد. يعنى اين چند سال صرف مقدّمات شد. بخشى از مقدّمات بهدست گورباچف، برخى هم وقتى تاريخ مصرف گورباچف تمام شد، به دست يلتسين انجام شد و برنامه مورد نظر امريكا و غرب، تا رسيدن يلتسين به قدرت شتاب گرفت. به مجرّد اين كه يلتسين به قدرت رسيد و رئيس جمهور روسيه و نفر دوم شوروى شد، ابتكار عمل به دست او افتاد. در روز 24/03/1370 يلتسين رئيس جمهور شد.
• روز 26/03/1370 - يعنى سه روز بعد - جورج بوش رئيس جمهور امريكا اعلام كرد كه سه جمهورى بالتيك - لتونى، استونى و ليتوانى- متعلق به شوروى نيست و شوروى بايستى اين سه جمهورى را رها كند و استقلال آنها را به رسميت بشناسد؛ اگر به رسميت نشناسد، كمكهايى را كه امريكا قول داده است، قطع خواهد شد. (به آقاى گورباچف قولِ كمك داده بودند.) چندى بعد يلتسين اعلام كرد كه ما استقلال جمهوريهاى سه گانه را به رسميت مىشناسيم! دو ماه بعد براى اين كه يلتسين چهرهاش برجستهتر شود، كودتاى معروف مردادماه شوروى اتفاق افتاد؛ كودتايى كه در همان اوان كاملاً مشكوك به نظر مىآمد. دوربين تلويزيونهاى امريكايى - سى.ان.ان و غيره- در مسكو فعّال شدند و روى يلتسين متمركز گرديدند. در اينجا تلويزيون خودمان تصوير سى.ان.ان را كه پخش مىكرد، ما ديديم كه يلتسين روى تانك رفته و در ميان مردم شعار مىدهد و مىگويد كه نخير، ما تسليم كودتاچيها نمىشويم! بعد هم به مجلس رفت، اما كودتاچيها با يلتسين كه دم دستشان در مجلس ملى - دوما - متحصّن شده بود، هيچ كارى نداشتند و به سراغ او نرفتند؛ ولى به سراغ گورباچف كه در شبه جزيره كريمه مشغول گذراندن روزهاى تعطيلاتش بود، رفتند و او را دستگير كردند! يلتسين هم رجزخوانى مىكرد و شعار مىداد! يك جنجال رسانهاى در دنيا بهوجود آوردند و البته از واقعيت هم چندان خبرى نبود! يك تعداد تانك در خيابانهاى مسكو ظاهر شدند، اما سه روز هم نبودند؛ بعد از سه روز هم گفتند كه كودتاچيها را درخواب دستگير كردهاند! نتيجه كودتا اين شد كه يلتسين - كه شخصيت دوم بود - در حقيقت -در همان اوقات وزير امور خارجه ما سفرى به جمهوريهاى آسياى ميانه كرد و برگشت. من از ايشان پرسيدم چه خبر؟ ايشان گفت واضح است كه رئيس شوروى يلتسين است نه گورباچف! در دنيا هم مشخص بود كه قضيه اين گونه است- شخصيت اول شد!
• بعد هم جمهوريها يكىيكى طالب استقلال شدند. مثلاً اوكراين ادّعا كرد كه مىخواهد مستقل شود. گورباچف مخالفت مىكرد، اما يلتسين مىگفت ما قبول داريم؛ بناچار بعد از دو، سه روز گورباچف هم قبول مىكرد! بنابراين مسألهاى درست شد كه گورباچف يا مجبور بود براى عقب نماندن، خودش را جلو بيندازد و همان شعارها را او هم بدهد؛ يا مجبور بود بعد از چند روز تبعيت كند؛ چون فشار تبليغات جهانى مجالى نمىگذاشت براى اين كه غير از آنچه كه يلتسين گفته، شود چيزى گفت. اين روند از اواخر خردادماه شروع شده بود.
• به دنبال آن، كنارهگيرى گورباچف از دبيركلى حزب مطرح شد؛ بعد پيشنهاد انحلال حزب كمونيست، سپس شكست كمونيزم اعلان شد - همان چيزى كه امريكاييها بسيار از آن كيف مىكردند - و بعد هم بالاخره شايعه استعفاى گورباچف منتشر شد.
در همان زمان طى مصاحبهاى از گورباچف سؤال شد كه شما استعفا خواهيد كرد يا نه؟ گفت منتظرم وزير امور خارجه امريكا به مسكو بيايد تا ببينم چه مىشود! وزير امور خارجه امريكا به مسكو آمد و قبل از آن كه با گورباچف تماس بگيرد، رفت با يلتسين تماس گرفت؛ آن هم در كاخ اصلى ملاقاتهاى كرملين. معناى كارش اين بود كه گورباچف تمام شد! سه روز بعد هم گورباچف استعفا كرد و انحلال شوروى اعلام شد!
هدف طرح فروپاشی
البته همين جا به شما بگويم كه روسيه بعد از انحلال شوروى، آنطور كه آنها مىخواستند، تبديل به برزيل دوم نشد. آنها مىخواستند روسيه به يك برزيل - يعنى يك كشور دست سوم دنيا - تبديل شود؛ توليد بالا، اما گرفتارى و فقر عميق و بدون هيچ گونه نقشى در سياست دنيا. شما ببينيد امروز در كجاى دنيا حرف و رأى و نظر و حضور برزيل كسى را به خود متوجّه مىكند؟ مىخواستند روسيه را اينطورى كنند، اما نشد؛ چرا؟ چون روسيه ملت خوب و قوىاى دارد؛ از لحاظ نژادى مردم مستحكمى هستند؛ بعد هم پيشرفت صنعتشان، اتمشان، دانشمندانشان، تحقيقاتشان و ساير امكاناتشان قابل توجّه است.
• طرّاحان اين قضايا كه نشستند خودشان بريدند و خودشان دوختند، براى جمهورى اسلامى نيز چنين خوابى ديدهاند. آنها فكر نمىكنند كه جمهورى اسلامى ايران اگر به سرنوشت شوروى دچار شود، كشورى مثل روسيه امروز خواهد شد؛ نه، آنها فكر مىكنند كه ايران كشورى در سطح كشور دوره پهلوى خواهد شد؛ يعنى در رديف دهم بعد از تركيه! چون تصور مىكنند كه در اينجا اتم كه نيست؛ پيشرفت علمىِ آنچنانى كه نيست؛ جمعيت سيصد ميليونى كه نيست؛ كشورى به عظمت روسيه - كه امروز باز هم تقريباً بزرگترين كشور دنياست - كه نيست.
اشتباه دشمنان ما
دشمنان ما در مواقع حسّاس در محاسبات خود دچار اشتباه مىشوند. اشتباه در شناختِ واقعيتها دارند. براساس اين اشتباه برنامهريزى مىكنند و برنامهريزى غلط از آب درمىآيد؛ لذا موفّق نمىشوند. آنها براى دفاع از رژيم پهلوى برنامهريزى كردند و با همه قدرت هم ايستادند؛ منتها در شناختِ مسائل ايران، در شناختِ مردم، در شناختِ روحانيت و در شناختِ دين اشتباه كرده بودند؛ لذا شكست خوردند. اينجا هم سرنوشتشان جز اين نيست و شكست خواهند خورد.
• اسلام، ماركسيزم نيست. ماركسيزم مورد قبول مردم شوروى هم نبود. بله، دينِ حزب كمونيست شوروى بود. حزب كمونيست شوروى متشكل از چند ميليون عضو در مقابل جمعيت نزديك به سيصد ميليونى شوروى بود؛ شايد مثلاً ده ميليون، پانزده ميليون نفر عضو بودند. اعضاى حزب كمونيست هميشه از امتيازاتى برخوردار بودند؛ بنابراين مىتوان حدس زد كه در بين همان جمعيت هم آنچه براى آنها در درجه اول اهميت قرار داشت، امتيازات بود؛ لذا ماركسيزم به عنوان يك دين برايشان مطرح نبود. اسلام، دين مردم و عشق مردم و ايمان مردم است. اسلام همان چيزى است كه اين ملت بزرگ براى خاطر آن، عزيزان و پارههاى تن و جگرگوشههايشان را به ميدان فرستادند و وقتى جسد آغشته به خون آنها برگشت، برايشان گريه نكردند و خدا را شكر كردند!
• دوم اینكه نظام اسلامى، نظام كمونيستى نيست؛ نظام اسلامى است؛ نظامى جوان و منعطف و پُرتلاش و مردمى است و (كارگزاران آن همانند كارگزاران شوروی نیستند)... در طول هفتاد و چند سال حكومت شوروى، تا قبل از انتخابات روسيه در اين اواخر، يك انتخابات اتفاق نيفتاده بود؛ ولى ما در ظرف بيستويك سال، بيستويك انتخابات داشتهايم! آيا اينها با هم قابل مقايسه است؟ در آنجا زندگى نمايندگان طبقه پرولتاريا زندگى كاخ كرملينى است؛ اما در اينجا ما روى زيلو مىنشينيم و افتخار هم مىكنيم... نظام (كمونیسم)، با نظام جمهورى اسلامى كه مبنى بر انتخابات و رأى مردم است و هر چهار سال يك بار انتخابات مجلس و رياست جمهورى برگزار مىشود، متفاوت است. در سطح رهبرى از اينها هم بالاتر است؛ براى خاطر اينكه رهبرىِ معنوى، تعهّد معنوى دارد و خبرگان و مردم از او توقّع دارند كه حتى يك گناه نكند؛ اگر يك گناه كرد، بدون اينكه لازم باشد ساقطش كنند، ساقط شده است؛ حرفش نه درباره خودش حجّت است، نه درباره مردم. اين نظام منعطف، زنده، پُرنشاط و متحوّل، آيا با نظام بسته و غيرقابل انعطاف و شكننده ديكتاتورى پرولتاريا قابل مقايسه است؟!
• يك نكته را هم مىخواهم يادآورى كنم و آن نظام امر به معروف و نهى از منكر است. امر به معروف و نهى از منكر واجب حتمى همه است؛ فقط من و شما به عنوان مسؤولان كشور وظيفهمان در باب امر به معروف و نهى از منكر سنگينتر است. بايد از شيوهها و وسايلِ مناسب استفاده كنيم؛ اما آحاد مردم هم وظيفه دارند... روح و مدل امر به معروف، مدل امر و نهى است؛ مدل خواهش و تقاضا و تضرّع نيست. نمىشود گفت كه خواهش مىكنم شما اين اشتباه را نكنيد؛ نه، بايد گفت آقا! اين اشتباه را نكن؛ چرا اشتباه مىكنى؟ طرف، هر كسى هست - بنده كه طلبه حقيرى هستم - از بنده مهمتر هم باشد، او هم مخاطب امر به معروف و نهى از منكر قرار مىگيرد.
• اشتباه بعدى (دشمن) در مورد كشور است. كشور ايران يكپارچه است؛ حتى آن قسمتهايى هم كه در قرنهاى گذشته جدا شدند، اگر ته دلشان را بگرديد، مايلند با ما باشند؛ «هر كسى كو دور ماند از اصل خويش، باز جويد روزگار وصل خويش»؛ آنها هم دلشان مىخواهد كه به اين مادر بپيوندند. اين كجا، كشور اتّحاد جماهير شوروى كجا؟ ده، يازده كشور را با سنجاق - يا به تعبيرى با شلاق - به هم بستند و به اصطلاح يك كشور تشكيل گرديد! معلوم است كه تا شلاق برداشته شد، از هم جدا مىشوند و شدند.
• رهبرى مسؤوليت دارد. مسؤوليت رهبرى حفظ نظام و انقلاب است. اداره كشور به عهده شما آقايان مسؤولان كشور است. هر كدام از شما در بخش خودتان كشور را اداره مىكنيد و وظيفه اصلى رهبرى اين است كه مراقب باشد اين بخشهاى مختلف آهنگ ناساز با نظام و اسلام و انقلاب نزنند. هرجا چنين آهنگى به وجود بيايد، جاى حضور رهبرى است. رهبرى هم يك شخص نيست. يك آدم، يك طلبه، يك على خامنهاى، يا على خامنهاىهاى فراوان ديگرى كه هستند، نيست. رهبرى يك عنوان و يك شخصيت و يك حقيقت برگرفته از ايمان و محبت و عشق و عاطفه مردم و يك آبروست. صدها نفر مثل على خامنهاى در راه اين حقيقت جان و آبرويشان را مىدهند؛ اهميتى هم ندارد. بنده كه چيزى نيستم؛ امام بزرگوار ما هم - كه به معناى حقيقى كلمه براى اين امت، امام دلها بود - همينطور بود. او حاضر بود براى حفظ نظام و حفظ رهبرى نظام، آبرويش را بدهد. اين حقيقت حضور دارد. با اين حرفهايى كه مىزنند و با اين كارهايى كه مىكنند، نتوانستهاند و نخواهند توانست اين حضور را از بين ببرند...
• هدف و هويّت و مسؤوليت اساسى رهبرى، دفاع از كليّت نظام و حفظ نظام است. چيزى هم بنده ندارم؛ جان و آبرو متاع كمى است براى اين كه در اين راه بذل شود؛ و من كاملاً آمادهام اين دو عنصرى را كه دارم، بذل كنم. دوره جوانى ما - كه دوره لذّت بردن از زندگى است - در اين راه گذشته است. امروز هم در دوره پيرى هستيم. بنده امروز در سنينى هستم كه زندگى برايم اين قدر لذّتى ندارد. لذايذ زندگى براى ما، امروز ديگر لذايذ نيست. در آخر عمر، در فصلانحطاط عمر، در فصل ضعف قواى جسمانى و بقيه قواى موجود بشرى، دلبستگىاى به حيات نيست. آنچه بنده دارم - جان و آبرو - مال اين راه است؛ مال هم كه الحمدللَّه ندارم...
• عزيزان من! آيهاى را كه من در اوّل عرايضم عرض كردم، مربوط به يكى از جنگهاى پيامبر است: «الّذين قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم». خبر مىدادند كه دشمن به صورت متراكم در انتظار شماست؛ بترسيد! در پاسخ به اين هشدار و بيمدهى - كه دشمن به صورت متراكم در انتظار شماست تا ضربه را وارد كند - اينها مىگفتند: «حسبنا اللَّه و نعم الوكيل»؛ خدا براى ما بس است و پشتيبانى او براى ما كافى است. البته «حسبنا اللَّه و نعم الوكيل» را در پستوى اتاق و داخل بسترِ راحت نمىشود گفت. ما نه كارى بكنيم، نه تلاشى بكنيم، نه حركتى بكنيم، نه جانى را به خطر بيندازيم، نه از آبرويى مايه بگذاريم، بعد هم بگوييم: «حسبنا اللَّه و نعم الوكيل»! نه، خداى متعال آدمى را كه در راه او مجاهدت نمىكند، كفايت نخواهد كرد. اين كفايت مربوط به ميدان جنگ است. ما امروز در يك ميدان نبرديم؛ اگرچه نه نبرد نظامى و نبرد مرگ و زندگى. مستكبران عالم چون با اسلام و نظام اسلامى بهجدّ دشمنند، ما هر اقدام خوبى كه مىكنيم... هر كارى كه به تقويت اين نظام و تقويت اسلام منتهى مىشود، اگر از ما سر بزند، در واقع داريم يك ضربه به دشمن مىزنيم. اين جاست كه آدم مىگويد: «حسبنا اللَّه و نعم الوكيل». پاسخ خدا هم اين است كه «فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم يمسسهم سوء واتّبعوا رضوان اللَّه واللَّه ذو فضل عظيم». منبع
2 دیدگاه های شما:
سلام و خدا قوت
آن روز...یادداشتی جدید.قالب وبتون فکر کنم کمی ایراد داره.
ارسال یک نظر